زن پائیزی



از ویژه سریالای بود که از اول محو دیدنش شدماز شروع عشقِ جذاب فاروک به ثریا

داستان همونطور که میرفت جلو و کم کم با شخصیتها آشنا میشدم،انگار منم به عنوان یه فرد جدید تو خانواده بوران وارد شدم

خیلی حسِ عجیبی بود، دیدن ثریا، دختر خودساخته ای که مثل خودم تو یک نگاه عاشق فاروک پسر عزیزدردونه ی اسما سلطان بوران شد.

از اون بدتر برخورد اول اسما بوراناون همه غرور تو چشماش،یادم نمیره چقدر ازش بدم اومد وقتی با ثریا بد برخورد کردانگار من روبروش بودم و اون با همون نفرت و خشم تو چشام زُل زده باشه

اما من از اول مطمئن بودم مهربونیِ ثریا بالاخره قلب سنگِ اسما بوران نرم میکنه.

فضای خانوادگیِ سریال برام خیلی جالب بود،اینکه مادر خانواده مثل یه سکان.یه فرمانده تموم خانواده رو یکجا جمع میکنه و باعث همدلی و یکپارچگی بچهاش میشه

اِسما بوران اون نقطه عطفی بود که در همه حال نزاشت این شیرازه زندگی از هم بپاشه.شاید مقصود نویسنده سریال همین باشهاینکه "مادر" میتونه مرکز و ستون تجمع خانواده باشه

از یه جنبه ی دیگه ی این سریال خیلی خوشم اومداونم جنبه ی روانشناسیش بود.وقتایی که آدِم میرفت سراغ روانشناسش تا بتونه خشم و عصبانیتشو نسبت ب خاندان بورانها کنترل کنه.نکته های روانشناسی که بیان میشد دقیقا بجا و بدون هیچ حرافی بیان میشد.

و یه دید دیگه نسبت به این سریال، اینکه چقدر خوب نشون میداد این خانواده هرجایی که زمین خوردن چقدر خوب تونستن پشت هم باشن و دست تو دست هم از زمین بلند شنعلی‌رغم زخمایی که به هم زدن در کنار سایه مادرشون،همدیگرو ببخشن و ادامه بدنبنظرم خیلی ارزشمندِ.

و مهمترین معزلی که تو آخر سریال بهش پرداخته شد.بیماریه عجیب و دردناکِ آایمر.

منی که از اول شاهدِ غرور و عظمت اسما سلطان چه تو خانواده بوران،چه تو کلِ بورسا بودم نمیتونستم ببینم،این زن دچار این بیماری شده.

آدمی که با عشقِ خفته تو دلش سعی میکرد نقاب بیتفاوتی به چهرش بده تا کسی متوجه دردی که تو دلش بود نشه.اِسما بوران نمونه یه زن تموم عیاری که من عاشقش شدمدرست مثل ثریا.

چقدر دردناک بود لحظه های پایانی سریال و دیدن اسمایی که فراموشی باعث شد حتی بچه هایی ک عاشقشون بودو نشناسه.

آایمرِ لعنتیتو چه بیماریه بیرحمی هستی.

و در آخر رفتن اسما.و غم بی پایانش برای بچه هاش.حتی این غم روی دل منم سنگینی میکرد

اما اینجا پایان ماجرا نبود.بچه ها بعد از رفتن مادر،تصمیم گرفتن راهشو ادامه بدن.با قدرت تمامو این بنظرم رسالت داستانِ خانواده بوران بوداینکه با خانواده میتونی زیر بیرحم ترین مشکلات هم کمر خم نکنی.

و من چقدر عاشق این سریال و شخصیتهاش شدم

آخر سریال نوشته بود براساس واقعیت ساخته شدهچقدر خوبچون بازیگرا انقدر طبیعی بازی میکردن که من از تَهِ دل حس میکردم یه خانواده واقعی ان.

شاید مسخره باشه ولی از الان یکی از آرزوهام اینه که برم ترکیه و بورسارو پیدا کنم و قدم بزنم تو خونه اسما سلطان و غرق بشم تو حس و حال خوبشون وقتی دور یک میز تو کانون خونه جمع میشدن.

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کد تخفیف و کد هدیه رایگان طراحی و سئو حرفه ای سایت نرم افزار حسابداری قیاس goonagoon24 venusrayanehk وبگاه جامع حوزه توریست binance فردا دی ال دانلود رایگان فیلم سریال انیمیشن فروش اینترنتی محصولات masafmedia